معنی تیزهوشی و هوشیار

حل جدول

تیزهوشی و هوشیار

زودیاب


تیزهوشی

دها

ذکاوت

دها، کیاست

دها، ذکا

ذکا

دراست

فراست

کیاست

لغت نامه دهخدا

تیزهوشی

تیزهوشی. (حامص مرکب) هوشیاری. هوشمندی. باهوشی. تیزویری. تیزهشی. (فرهنگ فارسی معین):
تا جهان داشت تیزهوشی کرد
بی مصیبت سیاه پوشی کرد.
نظامی.
برگفت ز راه تیزهوشی
افسانه ٔ آن زبان فروشی.
نظامی.
رجوع به تیزهوش و تیز و دیگر ترکیبهای آن شود.


هوشیار

هوشیار. [هوش ْ] (ص مرکب) عاقل. فطن. بخرد. باهوش.خردمند. هشیار. ذکی. صاحب عقل. هوشمند:
چنین گفت با رخش کای هوشیار
مکن سستی اندر گه کارزار.
فردوسی.
ز فضل صاحب عباد و جود حاتم طی
مثل زنند حکیمان هوشیار قدیم.
سوزنی.
زنده کدام است بر هوشیار
آنکه بمیرد به سر کوی یار.
سعدی.
|| حساس. (یادداشت مرحوم دهخدا). || آنکه مست نیست. مقابل مست. هشیار. || آنکه مغمی علیه نباشد:
من از رنگ صلاح آن دم به خون دل بشستم دست
که چشم باده پیمایش صلا بر هوشیاران زد.
حافظ.
- هوشیار شدن، افاقه.به هوش آمدن. از حالت مستی یا غشوه بیرون شدن.

فرهنگ عمید

تیزهوشی

هوشیاری، زرنگی،

فرهنگ فارسی هوشیار

تیزهوشی

هوشیاری هوشمندی باهوشی تیروپری.

مترادف و متضاد زبان فارسی

تیزهوشی

ذکاوت، زیرکی، سرعت انتقال، هوشمندی،
(متضاد) کندهوشی

نام های ایرانی

هوشیار

پسرانه، با هوش و آگاه، عاقل. خردمند، بیدار (نگارش کردی: هشیار)

معادل ابجد

تیزهوشی و هوشیار

1266

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری